چه حرفی زدی؟
منظورم از این که اسم این نوشته را {چه حرفی زدی؟} گذاشتم این است که دیروز خواهرم یک حرفی زد که مادربزرگ و پدربزرگم را از روستایمان به اینجا کشاند.حالا بریم ببینیم که خواهرم چه حرفی زده بود.چند روز بود که مادرم دندانش درد داشت.برای همین دیروز با پدرم به دکتر رفت و من و خواهرم توی خانه تنها بودیم.چند ساعتی گذشته بود که خواهرم گفت:{حوصله ام سر رفته.به مادربزرگ زنگ میزنی}.من هم به مادربزرگ زنگ زدم.اما همان وقع صدای خواهرم را شنیدم که به مادربزرگ گفت:{مادر و پدرم به دکتر رفتند}.همان موقع یادم افتاد که مادرم برای اینکه مادربزرگم نگران نباشد به او چیزی نگفته بود.وقتی حرف خواهرم تمام شد صدای در آمد و پدرم به خانه آمد.همان موقع دوباره مادربزرگ زنگ زد...